مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۴۹
مانندهٔ گل ز اصل خندان زادی
وز طالع و بخت خویش شادی شادی
سرسبز چو شاخ گل و آزاده چو سرو
سروی عجبی که از زمین آزادی

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۹۲
یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی
شاگرد که بودی که چنین استادی
خوبی و کرم را چو نکو بنیادی
ای دنیا را ز تو هزار آزادی

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۰
ای خواجه که سرمایه دین ودادی
داریم باقبال تو دائم شادی
با بنده بطرف باغ سوسن می کرد
از بندگی تو صد هزار آزادی

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۲
ای بنده ی درگاه تو هر آزادی
هر ذرّه ی سنگی ز غمت فرهادی
وی در ره وحدت تو آدم خاکی
وز گلشن قدرت تو عیسی بادی

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶
سوسن ز صبا یافت خط آزادی
ز آن کرد از آن به صد زبان آزادی
در پرده صبا دوش ندانم که چه گفت
با غنچه که غنچه بر شکفت از شادی

شاه نعمتالله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۶
داماد بیاید و کند دامادی
غمها برود به ما رسد آن شادی
گویی که منم بندهٔ سلطان جهان
از ما بطلب تو خط آن آزادی

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۴
گر زلف چو شست او قضا بگشادی
وین دانه خال بر لبش بنهادی
از شاخ بلند طوبی باغ بهشت
کی طایر جان بدام دل افتادی

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱
یارب چو مرا خلعت خلقت دادی
بر کسب کمالم بده استعدادی
یا خود استاد کار فرمایم باش
یا راه نما مرا سوی استادی

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹
ای دل، قدمی به راه حق ننهادی
شرمت بادا که سخت دور افتادی
صد بار عروس توبه را بستی عقد
نایافته کام از او، طلاقش دادی

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت دوم
بود بی مزد و منت اوستادی
زدانش بخشدت هر دم گشادی

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۲
ای دیده به روشنی چو اختر بادی
کآخر در عیش بر رخم بگشادی
گر خون دلم بریختی در شب هجر
نظاره دیت به روز وصلم دادی

فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰
یا رب جان را غذای دانش دادی
دل را دادی ز فیض دانش شادی
توفیق عمل بعلم هم نیز بده
آن هم تو معید نعم و هم بادی

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۳
غمگین از غم مباش و شاد از شادی
یکسان بادت خرابی و آبادی
آنرا که بمهر خواجه دل در بند است
فرقی نکند بندگی و آزادی
