گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

ای آنکه شبت جیب ثریا بگرفت

آهم ز غمت دامن جوزا بگرفت

از آتش رویت جگر گلاله بسوخت

از قد تو کار سرو بالا بگرفت

خواجوی کرمانی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

در دیده خال روی تو جا بگرفت

در دل قد چون سرو تو مأوا بگرفت

از لعل لب تو آتشی بس سوزان

ای نور دو دیده بین که در ما بگرفت

جهان ملک خاتون
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

چون عشق دل رمیده از ما بگرفت

آرام ز جان ما شکیبا بگرفت

گفتم دستم اشک بگیرد او خود

دستم بگرفت و دامنم را بگرفت

ابوالحسن فراهانی
 
 
sunny dark_mode