گنجور

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۴۲ - صفت دلبر نایی گوید

 

ای دلکش و دلبند من فدیتک

زلفین تو دلبند و چشم دلکش

چو خامه آزر میانت لاغر

چون نامه مانی رخت منقش

نای تو به دست چون منی آمد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۷۸ - صفت دلبر گریان گفته

 

چون ابر مکن دیده را نگارا

بر روی خود از اشک همچو ژاله

لاله ست رخ تو و زیانش دارد

گردد تبه از ژاله برگ لاله

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۸۶ - صفت یار تیغ زن گفته

 

آهخته چه داری مدام تیغت

ای دوست بگو بر که کینه داری

ماند صنما غمزه و رخت را

تیغ تو به تیزی و آبداری

مریخ شوی چون سلیح پوشی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۹۱ - صفت دلبر تاجر باشد

 

ای آنکه به رخسار ارغوانی

نوشین لبی و شیرین زبانی

بازار تو همچون آسمانست

زیرا که تو چون ماه آسمانی

برجند دکان ها تو را و چون مه

[...]

مسعود سعد سلمان