گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۲

 

معراج ما به روح و روان بود صبح دم

دیدار ما به دیدهٔ جان بود صبح دم

آن دلفروز پرده برانداخت همچو روز

از چشم غیر اگرچه نهان بود صبح دم

چون فکرتم ز انفس و آفاق در گذشت

[...]

اوحدی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۹۵

 

چشم دلم ستاره فشان بود صبحدم

هر گوشه بحر فیض روان بود صبحدم

می زد دم از بهشت برین کنج خلوتم

طاوس قدس بال فشان بود صبحدم

دل دامن از غبار عناصر فشانده بود

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode