گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵

 

اصحاب صدق چون قدم اندر صفا زنند

رو با خدا کنند و جهان را قفا زنند

خط وجود را قلم قهر درکشند

بر روی هر دو کون یکی پشت پا زنند

چون پا زنند دست گشایند از جهان

[...]

عطار
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱۵

 

جمعی که زیر تیغ فنا دست وپا زنند

چون موج پشت دست به آب بقا زنند

دور قدح به مرکز ما می شود تمام

در محفلی که ساغر مرد آزما زنند

هر قطره ایش پرده خواب دگر شود

[...]

صائب تبریزی
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۱۴

 

سرپا برهنگان که دم از کبریا زنند

مردانه پای بر سر کبر و ریا زنند

مستان که میکشند سبوی بساط عیش

ساغر کشان شیشه غم را صلا زنند

گر بینواست دل زنوا مطربان عشق

[...]

نورعلیشاه
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

آنانکه دم ز دولت فقر و فنا زنند

بر پادشاهی دو جهان پشت پا زنند

مستان یار کوس انالباقی آشکار

منصور وار بر سر دار فنا زنند

با پای سیر وادی هستی کنند طی

[...]

صفای اصفهانی
 
 
sunny dark_mode