صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۸
ماهی که عرض می دهد از فلس، مال خویش
محضر کند درست به خون حلال خویش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۰
چون آتش است رغبت بی منتهای حرص
کز سوختن زیاده شود اشتهای حرص
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۵۹
دل را ز زلف آن بت پرفن گرفته ام
این سنگ را ز چنگ فلاخن گرفته ام
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۰
از بس که بی گمان به در دل رسیده ام
باور نمی کنم که به منزل رسیده ام
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۲
از جلوه ات ز هوش من زار می روم
چندان که می روی تو من از کار می روم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۳
ما در جهان قرار اقامت نداده ایم
چون سرو سالهاست به یک پا ستاده ایم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۴
ز اهل کرم به هند کسی را ندیده ایم
از طوطیان کریم کریمی شنیده ایم!
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۵
پیوسته ما ز فکر دو عالم مشوشیم
ما از دو خانه همچو کمان در کشاکشیم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۶
ما آبروی فقر به گوهر نمی دهیم
سد رمق به ملک سکندر نمی دهیم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۸۸
در جوهر نهفته من سرسری مبین
آیینه ام، به جامه خاکستری مبین
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۰۴
صد پرده شوختر بود از چشم خال تو
این نافه پیش پیش دود از غزال تو
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۰۶
در علم ظاهری چه کنی عمر خود تباه؟
دل را سفید کن، چه ورق می کنی سیاه؟