گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲

 

آن دل نگویمش که در او یاد او نرفت

تا مهر روی دوست به جانش فرو نرفت

روزی نرفت بر من مسکین ز هجر او

کز آب دیده ام همه شب خون به جو نرفت

بر آتش فراق تو ما را جگر بسوخت

[...]

جهان ملک خاتون