گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

یک حرف شکوه از لب خشنود برنخاست

بسیار سوختیم و زما دود بر نخاست

محروم داشت جلوه دیدارش از ایاز

عاشق به نا امیدی محمود بر نخاست

سیلاب عشق خاک وجودم به باد داد

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
sunny dark_mode