گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۴۵

 

غافل ز حال عاشق خونین جگر مباش

مغرور حسن پا به رکاب اینقدر مباش

هرگاه بهله را به کمر آشنا کنی

از دست کار رفته ما بی‌خبر مباش

هنگامه شراب کمینگاه آفت است

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۳

 

در بند پاس خاطر غیر اینقدر مباش

غافل زحالم ای ز خدا بیخبر مباش

ترسم به جادهٔ رگ سنگ افتدت گذار

مانند نیشتر همه جا خیره سر مباش

بینی به روی هر که نگاهش به سوی تست

[...]

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode