گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۱

 

در وقت گل چو غنچه چرا دل فسرده‌ای

جامی بکش بشادی گل ورنه مرده‌ای

ساقی شراب تلخ ترا خوشگوار نیست

عیب نمی‌کنم که چو من خون نخورده‌ای

سر می‌زند اشعه نورت چو آفتاب

[...]

اهلی شیرازی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۴

 

با لاف عقل، بازی دنیا چه خورده‌ای؟

از هیچ و پوچ این همه بر خود سپرده‌ای

خوش آیدت حلاوت عیش جهان به کام

حق هست با تو، زهر تأسف نخورده‌ای!

از باد یاد مرگ نلرزی چو برگ بید

[...]

واعظ قزوینی
 
 
sunny dark_mode