گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

آن سرو بین که بر لب جوی ایستاده است

وآن زلف بین که بر رخ چون مه نهاده است

آن غمزه بین که بسته ره خواب ما به سحر

و ابرو نگر که شست کمان را گشاده است

تا مرغ جان ز پای درآید حذر بکن

[...]

جهان ملک خاتون
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲

 

آن سرو ناز کز چمن جان دمیده است

شاخ گلی بصورت او کس ندیده است

آن نوغزال با من مجنون انیس بود

اکنون چه دیده است که از من رمیده است

با کس نگفته ام غم عشقش مگر صبا

[...]

اهلی شیرازی
 
 
sunny dark_mode