گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۰

 

دل می بری به رفتن و هر کو چنان رود

مردم زمین ز دیده کند تا بدان رود

هنگام باز رفتن تو مردن من است

ناچار مردنی بود آن دم که جان رود

هر خامشی که روی تو بیند فغان کند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۴۵

 

هر جا حدیث خامه من بر زبان رود

بلبل چو بیضه در بغل آشیان رود

صائب تبریزی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲۶

 

ترسم که بر لبی، سخن آن میان رود

مضمون بسته ایست، چرا رایگان رود؟

حزین لاهیجی