گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۲

 

ما را عبث نبود که از بزم رانده ای

گویا رقیب را ببر خویش خوانده ای

نخل وفای من که ثمر داشت کنده ای

تخم دگر بسینه دل برفشانده ای

زآن لب بجای آب حیات آب خورده ای

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode