گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

تا کرد آن پریرخ و نامهربان خروج

جان رخت بست و کرد ز تنها روان خروج

پیری فکنده طرفه فتوری حواس را

گویا که کرده یوسف از این کاروان خروج

ایمان به فکر زلف بتی تازه می کنند

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode