حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۳
ای که نبودی شبی مونسِ غمخوارگان
رحم کن آخر دمی بر دلِ بیچارگان
بس که کشیدم ستم از ظلماتِ فراق
چند کند احتمال جورِ ستمکارگان
تا ز برت رفتهام از نمِ خونِ سرشک
خشک نشد هرگزم صفحه رخسارگان
خستهدلی ناصبور دارم و دانم که نیست
در رهِ عشق احتمال کارِ سبکسارگان
نعره زنم تا به روز از غم هجران چنانک
خیره بمانند شب مجمع […]
