گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۶ - در عزلت

 

شاکرم از عزلتی که فاقه و فقر است

فارغم از دولتی که نعمت و ناز است

خون ز رگ آرزو براندم و زین روی

رفت ز من آن تبی کز آتش آز است

بر قد همت قبای عزله بریدم

[...]

خاقانی
 
 
sunny dark_mode