×
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰
ای که ز دیده غایبی در دل ما نشستهای
حسن تو جلوه میکند وین همه پرده بستهای
خاطر عام بردهای خون خواص خوردهای
ما همه صید کردهای خود ز کمند جستهای
از دگری چه حاصلم تا ز تو مهر بگسلم
[...]
هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶
رفتی و دارم ای پسر بی تو دل شکستهای
جسمی و جسم لاغری جانی و جان خستهای
میشکنی دل کسان ای پسر آه اگر شبی
سر زند آه آتشین از دل دلشکستهای
منتظرم به کنج غم گریهکنان نشاندهای
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۸
در همه شهر حاضری در بَرِ ما نشستهای
چهره به دل گشادهای پرده به چشم بستهای
بافته زلف سرکشش در رگ و ریشهام رسن
تا نکنی تصوری کِش ز کمند رَستهای
داغ تو از آرزوی دل زخم زن و نمک بهل
[...]