گنجور

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹۱ - در هزل و مطایبه گوید

 

یازده ساله کودکی هست به کاخم اندرون

سست وفا وسخت دل خردقضیب و گردکون

چون به رخ افکنم‌ گره‌ کای پسر و بیا بده

هیچ نگویدم‌ که چه هیچ نپرسدم‌ که چون

کیرش خرد و مختصر کونش و ز پاچه تا کمر

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۰ - وله ایضاً

 

دوش ‌که شاه اختران والی چرخ چارمین

کرد ز اوج آسمان میل به مرکز زمین

من ز پس ادای فرض اندر خانهٔ خدا

بر نهجی ‌که واردست از در شرع و ره دین

کردم زی سرای خود میل و زدم قدم برون

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳۲ - در ستایش شاهزاده آزاده حسنعلی میرزای شجاع السلطنه فرماید

 

دوش درآمد از درم آن مه برج دلبری

سود بر آسمان سرم از در ذرّه‌پروری

از دو کمند گیسوان وز دو کمان ابروان

بسته‌ دو دست جاودان داده به چرخ چنبری

گر به دو زلفکان او شاه طغان نظر کند

[...]

قاآنی
 

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵

 

تا به شکار رفته‌ای گشته دلم شکار غم

هست مرا ازین سپس طیش فزون و عیش کم

گر نه ز محنت زمان شاه شود مرا ضمان

نیست ز بختم این گمان کاو برهاندم ز غم

تا پی صید آهوان خنگ ملک بود روان

[...]

قاآنی
 

قاآنی » مسمطات » شمارهٔ ۶ - مسدس - و له ایضاً فی مدحه

 

الا که مژده می‌برد به یار غمگسار من

که باغ چون نگار شد چه خسبی ای نگار من

توان من روان من شکیب من قرار من

سرور من نشاط من بهشت من بهار من

غزال من مرال من گوزن من شکار من

[...]

قاآنی
 
 
sunny dark_mode