گنجور

امیر معزی » مسمط

 

در قدح مشک‌بوی باده بیار ای غلام

وز لب یاقوت رنگ بوسه بده ای پسر

گلبن اندیشه را بُن‌ ِبکَن و سر بزن

تات به باغ نشاط تازه‌گل آید به ‌بر

آن چو لب لعل ‌دوست ابین‌ا‌ وین چو سر زلف‌ یار

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » مسمط

 

در قدح مشک‌بوی باده بیار ای غلام

وز لب یاقوت رنگ بوسه بده ای پسر

امیر معزی
 

امیر معزی » مسمط

 

گلبن اندیشه را بُن‌ ِبکَن و سر بزن

تات به باغ نشاط تازه‌گل آید به ‌بر

امیر معزی
 

امیر معزی » مسمط

 

آن چو لب لعل ‌دوست ابین‌ا‌ وین چو سر زلف‌ یار

ای پسر ماهرو رطل بده تا به‌ سر

امیر معزی
 

امیر معزی » مسمط

 

هست به زنگار و نیل چهرهء صحرا خضاب

هست به کافور و مشک پشت چمن بارور

امیر معزی
 

امیر معزی » مسمط

 

ابر چو وامق شدست باغ چو عذرا شدست

شاخ چمن چون عروس باد صبا جلوه‌گر

امیر معزی
 

امیر معزی » مسمط

 

هر که درین روزگار هست ز می بی‌نصیب

از طرب و از نشاط نیست دلش را خبر

امیر معزی
 

امیر معزی » مسمط

 

لاله مگر رنگ یافت از لب آن ماهروی

یا ز خط و زلف اوست‌ بوی ‌بنفشه مگر

امیر معزی
 

امیر معزی » مسمط

 

چیره زبان برگشای جام به‌ کف گیر زود

مدح خداوندگوی نام خداوند بر

امیر معزی
 

امیر معزی » مسمط

 

باغ سخا را درخت درّ وفا را صدف

جسم‌ کرم را روان چشم خرد را بصر

امیر معزی
 

امیر معزی » مسمط

 

همچو در اجسام روح درکف رادش کرم

همچو در افلاک نور در تن پاکش ‌گهر

امیر معزی
 

امیر معزی » مسمط

 

عادت او بخشش است بخشش او گوهر است

حکم روانش قضا قَدر بلندش قَدَر

امیر معزی
 

امیر معزی » مسمط

 

پیش تو مولی است دهر سید و مولی تویی

چون تو در این روزگار خلق نباشد دگر

امیر معزی
 

امیر معزی » مسمط

 

زین دو قبل سال و مه خصم تو دارد همی

آب بلا در دو چشم آتش غم در جگر

امیر معزی
 

امیر معزی » مسمط

 

طبع تو بحر محیط دست تو ابر بهار

بحر تو یاقوت موج ابر تو زرین مطر

امیر معزی
 

امیر معزی » مسمط

 

لاجرم از هر که هست پیش خداوند گاه

زینت تو برترست قربت تو بیشتر

امیر معزی
 

امیر معزی » مسمط

 

کلک تو آرد پدید از شَبَه دُرِّ یتیم

کس نشنید ای شگفت ‌کز شبه خیزد دُرَر

امیر معزی
 

امیر معزی » مسمط

 

هر که به زر و به سیم‌ گشت ز مهرت جدا

دیده ی او شد چو سیم چهره ی او شد چو زر

امیر معزی
 

امیر معزی » مسمط

 

حکم تو را چون رهی ‌است امر تو را چون غلام

شاکر انعام توست‌ گشت سخن مختصر

امیر معزی
 

امیر معزی » مسمط

 

ناله ی بربط شنو باده ی روشن ستان

درج معانی بکاو راه معالی سپر

امیر معزی
 
 
۱
۲
۳
۵