گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

عید شد و عالمی کشته جولان تو را

تا که قبول اوفتد از همه قربان تو را

نعل سم توسنت حیف بود بر زمین

دیده عشاق باد عرصه میدان تو را

بردن دلهات کار، غارت دینها شعار

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

ای به سرم دمبدم تیغ جفای تو خوش

دل به نسیم تو شاد جان به هوای تو خوش

چشم و دل و جان خوشند تا شده جای تواند

خوش بنشین در همه ای همه جای تو خوش

عاشق دلخسته را وعده جنت مده

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode