ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱
زلف تو از مشک و مشک پر گره و بند
لب ز عقیق و عقیق پر شکر و قند
فتنه قند تو نیکوان خراسان
بسته بند تو جاودان دماوند
حسن تو روی تو را به نور بپرورد
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۳
زلف به شانه زنی و طره فشانی
بس بود این فتنه را دلیل و نشانی
فتنه برانگیختند طره و زلفت
چون به لب این فتنه را فرو ننشانی
راحت هر تن ز جان بود زچه معنی
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۵
ای شرف دین حق و نصرت اسلام
تحفه امت تویی ز صدر نبوت
عالمیان را سلاله ای ز پیمبر
آدمیان را خلاصه ای ز مروت
حاکم عدلی که در میان خلایق
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۶
چون همه روی زمانه سوی جفا بود
محتشمان عادت زمانه گرفتند
گر خرد از کارها میانه گزیند
چون ز همه فضلها کرانه گرفتند
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۱
مردم جاهل محل علم نداند
مردم بی اصل نام نیک نجوید
هر که دلش نیک نیست جز به ضرورت
هیچ کسی را زبانش شکر نگوید
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۶
خوار شود تن به مرگ اگر چه عزیز است
عز تن مرده عزیز بمیرد
خوار و عزیز از زمانه زنده نماند
وآنکه زما زنده ماند نیز بمیرد
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۵
گر کف پای تو را ز عشق ببوسم
تا نکند بسدین لب تو فسوسم
روزی صد ره دو زلف غالیه بارت
پای تو بوسند، من کیم که نبوسم