گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹۹

 

مرا بین کاندرین حالت سر و سامان نمی خواهم

نهانی خنده ای هم زان لب و دندان نمی خواهم

به غمزه زاهدان را کش، به ناوک مصلحان را زن

که من خون پلید خود بر آن دامان نمی خواهم

سر لبهات گردم، سبزه شان آغاز شد آن گه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸

 

ز معموری به تنگم، جز دل ویران نمی خواهم

چو سلطان محبت ملک آبادان نمی خواهم

کسی تا کی پریشان_جنبش و سر در هوا باشد

دگر یار جنونم، عقل سرگردان نمی خواهم

نه داغ تازه می خارد نه زخم کهنه می کاود

[...]

عرفی
 
 
sunny dark_mode