گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۶

 

جراحات دلم را تازه کرد آن یار روحانی

که ما در هر جدیدی لذتی داریم، اگر دانی

طریق عشق ورزیدن، ز جان خویش ترسیدن

محال امری‌ست ناممکن، چرا در بند امکانی؟

گهی از چشم مخمورش سخن رانم، زهی مستی!

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹

 

تجلی می‌کند شاهد پس از چندین عجب بر ما

ولی از کثرت پرده کماهی دیدنش نتوان

ورای پرده قاسم را به حق راهی‌ست پنهانی

که می‌بیند به فضل حق ازل را با ابد یکسان

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » ملمعات » ملمعات ترکی » شماره ۲: بیا، ای ساقی جان‌ها، بیار آن باده در گلشن

 

بیا، ای ساقی جان‌ها، بیار آن باده در گلشن

به غایت خوشدلم کان یار می‌پرسد که: سن کیم سن؟

به جانان گفتم: ای دلبر، خرابم از غمت یکسر

ولی می‌خوانم این از بر: بو سوز نی سین ایشماس سن

زهی الطاف بی‌پایان، که می‌یابد دلم پنهان

[...]

قاسم انوار
 
 
۱
۲
sunny dark_mode