گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۵

 

شبی کز آتش عشق تو جانم سوختن گیرد

چراغ دولتم آنشب ز سر افروختن گیرد

چو زلفت بایدش عمر دراز و رشته زآن افزون

گر این چاک گریبانها رفیقی دوختن گیرد

از شادی بر جهم هر دم چو گندم بر سر تا به

[...]

کمال خجندی