گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۱

 

کسی کو دلگشا ماند، دلش چون سنگ می بینم

از آن در خوشدلی هم، خویش را دلتنگ می بینم

به راه عشق هر کس کوششی دارد به غیر من

که دایم چند و چون در منزل و فرسنگ می بینم

ندانم کاین پریشان دل چه می خواهد ز جان خود

[...]

عرفی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۹

 

ز گرمی دستگاه اهل عالم تنگ می‌بینم

شررواری گمان گر هست هم در سنگ می‌بینم

به رنگ و بو میالا دامن خواهش درین گلشن

که زیر پردة هر غنچه صد نیرنگ می‌بینم

حقیقت در لباس هر مجازی جلوه‌ها دارد

[...]

فیاض لاهیجی
 
 
sunny dark_mode