فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳۸
دلی دارم پر از خون چون صراحی از غم عالم
حریفی کو که پیش او دلی خالی کنم یکدم
غمی دارم که گر میرم ز خاکم سر زند سبزه
بصد فیض بهاران سبزه مشکل گر شود خرم
ملال خاطرم زایل نمی گردد اگر جمشید
[...]
سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ دوم در ذکر سادات و علما » صحیفهٔ اول : در ذکر سادات رفیع الدرجات » ۴۱- میر همایون
آه من دل خسته از آن طره ی پر خم
تاریست که هر چند کشی نگسلد از هم
شیخ بهایی » کشکول » دفتر دوم » بخش دوم - قسمت دوم
به محشر گر بپرسندت که خسرو را چرا کشتی
سرت گردم چه خواهی گفت تا منهم همان گویم؟
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵۳
نخستم بند بردارید از پا چون بسوزیدم
که همچون شعله یک ساعت به کام خویشتن افتم
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۱۲۰
بزرگان میکنند از تلخرویی سرمه در کارم
اگرچه با جواب خشک ازین کهسار خرسندم
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۱۲۸
شراب کهنه در پیری مرا دارد جوان دایم
که دارد از مریدان این چنین پیری که من دارم؟
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۱۴۳
نخوابیده است با کین کسی هرگز دل صافم
ز بستر چون دعا از سینههای پاک برخیزم
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۱۵۷
نسازد لن ترانی چون کلیم از طور نومیدم
نمک پرورده عشقم، زبان ناز میدانم
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۱۶۵
به عشق پاک کردم صرف عمر خود، ندانستم
که از تردامنی با غنچه همبستر شود شبنم
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۲۰۴
فریب مهربانی خوردم از گردون، ندانستم
که در دل بشکند خاری که بیرون آرد از پایم
صائب » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۵۶
درین بستانسرا خود را چنان صائب سبک کردم
که رنگ چهره گل را گران پرواز می بینم
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۲
نمی گردد به کشتن صاف با من سینه گردون
که این آیینه چشم صیقل از خاکسترم دارم
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳۸
که آرد ریشه کفر از دل سنگین من بیرون
که محکم چون سلیمانی است ز ناری که من دارم
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳۸
ندانم سنگ از دست کدامین طفل بستانم
که دارد در جنون آدینهبازاری که من دارم
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳۸
ز صد دامن گل بیخار در چشم بود خوشتر
ز روی نو خط او در جگرخاری که من دارم
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳۸
به سیم قلب از اخوان نگیرد ماه کنعان را
که دارد از عزیزان این خریداری که من دارم
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳۸
نفس در سینه خورشید عالمتاب میسوزد
درین گلشن چو شبنم چشم بیداری که من دارم
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳۸
کند گر در نوازش کارفرما کو تهی با من
ز ذوق کار مزدش میرسد کاری که من دارم
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳۸
سبک کرده است در میزان من سد سکندر را
به پیش روی خود از جسم دیواری که من دارم
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳۸
تماشای بهشت از خانهام بیرون نمیآرد
ز داغ آتشین در سینه گلزاری که من دارم