×
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵
دلی کز عشق گردد گرم، افسردن نمیداند
چراغی را که این آتش بود مردن نمیداند
دلی دارم که هر چندش بیازاری نیازارد
نه دل سنگست پنداری که آزردن نمیداند
خسک در زیر پا دارد مقیم کوی مشتاقی
[...]
۶ بیت

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۶۶
دلی کز خامشی روشن شود مردن نمی داند
خموشی آتش سنگ است، افسردن نمی داند
۱ بیت
