×
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲
به ساغر ریز ساقی آن شراب ارغوانی را
که یک ته جرعهاش آدم کند مازندرانی را
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲
صبا گر عقدهای زآن زلف عنبربار بگشاید
دل دیوانهام را صد گره از کار بگشاید
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴
مرا در گوش جانان از زبان خود سخن باید
چو راز از دل دگرگون گوش و دیگرگون دهن باید
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱
به هشیاری خوشم شبهای می اما چه هشیاری
به قدر آنکه گویم ساقیا پیمانهٔ دیگر
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۷
به خون من به وصل تو هوای جان مراد دل
به یک ایما به صد لابه تو را آسان مرا مشکل
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۳
چنین کآشفته زآن شاهد زنخ و آن زلف فتانم
به چاهی بی رسن آماده زنجیر و زندانم
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۸
اگر این است یغما خلق و خوی خانقه داران
خبر خواهی دم دیگر شنید از کوی خمارم
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۶
گرفت از سیل اشکم خانه تن ساز ویرانی
مرا کشتی شکست آخر در این دریای طوفانی
چه قامت ها که چوگان شد، چه سرها گوی میدان شد
عفاک الله از آن گوی زنخ و آن زلف چوگانی