گنجور

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰

 

سوار صبحدم هر روز کز مشرق برون تازد

سپر برگیرد و شمشیر و با من جنگ آغازد

به خون حنجرم خنجر بیالاید سحرگاهی

به قصد خون به بالین هنرمندی دگر تازد

از آن دونی که گردون راست اندر نام و در همت

[...]

ابوالفرج رونی
 
 
sunny dark_mode