گنجور

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۴۱ - بشر تا از مقام خود فتاد است

 

بشر تا از مقام خود فتاد است

بقدر محکمی او را گشاد است

گنه هم می شود بی لذت و سرد

اگر ابلیس تو خاکی نهاد است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۴۲ - مشو نخچیر ابلیسان این عصر

 

مشو نخچیر ابلیسان این عصر

خسان را غمزهٔ شان سازگار است

اصیلان را همان ابلیس خوشتر

که یزدان دیده و کامل عیار است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۴۳ - حریف ضرب او مرد تمام است

 

حریف ضرب او مرد تمام است

کهنتش نسب والامقام است

نه هر خاکی سزاوار نخ اوست

که صید لاغری بر وی حرام است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۴۴ - ز فهم دون نهادان گرچه دور است

 

ز فهم دون نهادان گرچه دور است

ولی این نکته را گفتن ضرور است

به این نو زاده ابلیسان نسازد

گنهگاری که طبع او غیور است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۴۵ - بیا تا کار این امت بسازیم

 

بیا تا کار این امت بسازیم

قمار زندگی مردانه بازیم

چنان نالیم اندر مسجد شهر

که دل در سینهٔ ملا گدازیم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۴۶ - قلندر جره باز سمانها

 

قلندر جره باز سمانها

به بال او سبک گردد گرانها

فضای نیلگون نخچیر کاهش

نمی گردد به گردشیانها

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۴۷ - ز جانم نغمهء «الله هو» ریخت

 

ز جانم نغمهء «الله هو» ریخت

چو کرد از رخت هستی چار سو ریخت

بگیر از دست من سازی که تارش

ز سوز زخمه چون اشکم فرو ریخت

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۴۸ - چو اشک اندر دل فطرت تپیدم

 

چو اشک اندر دل فطرت تپیدم

تپیدم تا به چشم او رسیدم

درخش من ز مژگانش توان دید

که من بر برگ کاهی کم چکیدم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۴۹ - مرا از منطقید بوی خامی

 

مرا از منطق آید بوی خامی

دلیل او دلیل ناتمامی

به رویم بسته درها را گشاید

دو بیت از پیر رومی یا ز جامی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۵۰ - بیا از من بگیر آن دیر ساله

 

بیا از من بگیر آن دیر ساله

که بخشد روح با خاک پیاله

اگر آبش دهی از شیشهٔ من

قد آدم بروید شاخ لاله

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۵۱ - بدست من همان دیرینه چنگ است

 

بدست من همان دیرینه چنگ است

درونش ناله های رنگ رنگ است

ولی بنوازمش با ناخن شیر

که او را تار از رگهای سنگ است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۵۲ - بگو از من به پرویزان این عصر

 

بگو از من به پرویزان این عصر

نه فرهادم که گیرم تیشه در دست

ز خاری کو خلد در سینهٔ من

دل صد بیستون را میتوان خست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۵۳ - فقیرم ساز و سامانم نگاهی است

 

فقیرم ساز و سامانم نگاهی است

به چشمم کوه یاران برگ کاهی است

ز من گیر این که زاغ دخمه بهتر

ازن بازی که دستموز شاهیست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۵۴ - در دل را بروی کس نبستم

 

در دل را بروی کس نبستم

نه از خویشان نه از یاران گسستم

نشیمن ساختم در سینهٔ خویش

ته این چرخ گردان خوش نشستم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۵۵ - درین گلشن ندارم ب و جاهی

 

درین گلشن ندارم آب و جاهی

نصیبم نی قبائی نی کلاهی

مرا گلچین بدموز چمن خواند

که دادم چشم نرگس را نگاهی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۵۶ - دو صد دانا درین محفل سخن گفت

 

دو صد دانا درین محفل سخن گفت

سخن نازکتر از برگ سمن گفت

ولی با من بگو آن دیده ور کیست؟

که خاری دید و احوال چمن گفت

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۵۷ - ندانم نکته های علم و فن را

 

ندانم نکته های علم و فن را

مقامی دیگری دادم سخن را

میان کاروان سوز و سرورم

سبک پی کرد پیران کهن را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۵۸ - نپنداری که مرغ صبح خوانم

 

نپنداری که مرغ صبح خوانم

بجزه و فغان چیزی ندانم

مده از دست دامانم که یابی

کلید باغ را درشیانم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۵۹ - بچشم من جهان جز رهگذر نیست

 

بچشم من جهان جز رهگذر نیست

هزاران رهرو و یک همسفر نیست

گذشتم از هجوم خویش و پیوند

که از خویشان کسی بیگانه تر نیست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۶۰ - به این نابودمندی بودن آموز

 

به این نابودمندی بودن آموز

بهای خویش را افزودن آموز

بیفت اندر محیط نغمهٔ من

به طوفانم چو در، آسودن آموز

اقبال لاهوری
 
 
۱
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۲۹
sunny dark_mode