گنجور

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۵۰ - مهار ای ساربان او را نشاید

 

مهار ای ساربان او را نشاید

که جان او چو جان ما بصیر است

من از موج خرامش می شناسم

چو من اندر طلسم دل اسیر است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۹۷ - نگهبان حرم معمار دیر است

 

نگهبان حرم معمار دیر است

یقینش مرده و چشمش به غیر است

ز انداز نگاه او توان دید

که نومید از همه اسباب خیر است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۰۲ - خلافت فقر با تاج و سریر است

 

خلافت فقر با تاج و سریر است

زهی دولت که پایان ناپذیر است

جوان بختا ! مده از دست، این فقر

که بی او پادشاهی زود میر است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۳۸ - به ملک خویش عثمانی امیر است

 

به ملک خویش عثمانی امیر است

دلشگاه و چشم او بصیر است

نپنداری که رست از بند افرنگ

هنوز اندر طلسم او اسیر است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۷۰ - اگر دانا دل و صافی ضمیر است

 

اگر دانا دل و صافی ضمیر است

فقیری با تهی دستی امیر است

به دوش منعم بی دین و دانش

قبائی نیست پالان حریر است

اقبال لاهوری
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۱۱

 

سرش بی مو و لیکن د لپذیر است

خدا مرگم دهد این وصف کیر است

ایرج میرزا
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲۱ - طبیبان وطن

 

نگویند این‌ مرض‌ صعب‌ و خطیر است

دربغاکاین‌مریض‌از عمر سیر است

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode