گنجور

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۵۲ - در شکایت

 

بزرگوارا دانی کز آفت نقرس

ز هرچه ترشی من بنده می‌بپرهیزم

شراب خواستم و سرکه‌ای کهن دادی

که گر خورم به قیامت مصوص برخیزم

شراب دار ندانم کجاست تا قدحی

[...]

انوری
 

کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

سحرگهان که ز بهر صبوح برخیزم

هزار فتنه ز هر گوشه یی برانگیزم

چو خطّ دوست زنم دست در گل و سوسن

چو زلف یار بسر و سهی در آویزم

بدان امید که با یار خلوتی سازم

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۹۹

 

توان گریخت به جایی ز دشمنان لیکن

چو خود عدوی خودستم چگونه بگریزم

ز خویش لاجرمم چون‌‌ گریز ممکن نیست

جز این چه چاره که با خود همیشه بستیزم

قاآنی
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۷۷ - نسیم صبح

 

ز روی بحر و سر کوهسار می آیم

ولیک می نشناسم که از کجا خیزم

دهم به غمزده طایر پیام فصل بهار

ته نشیمن او سیم یاسمن ریزم

به سبزه غلتم و بر شاخ لاله می پیچم

[...]

اقبال لاهوری
 
 
sunny dark_mode