گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

تویی که درد و غمت یار ناگزیر من است

جفا و هر چه رسد از تو دلپذیر من است

ز خون دل چه نویسم به لوح چهره خویش

چو نیست بر تو نهان آنچه در ضمیر من است

کشم به پیش توجان لیک چون تو شاهی را

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode