ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۳
ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن
هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن
چه حلقه ای ؟ که معلق نهاد دام بلا
چه عنبری ؟ که معنبر نمود اصل فتن
گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر
[...]
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۹
جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم
می جوان بجوان ده درین بهار جوان
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۹
بشادکامی امروز داد خویش بده
کجا کسی که ز فردا پذیرد از تو ضمان ؟
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۹
نه کار کژ جهان را تو راست خواهی کرد
چگونه راست کنی؟ چون کژست کار جهان
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۹
مرا شراب گران ده ، که عاقبت مستیست
اگر شراب سبک نوشم ، ار شراب گران
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۹
مرا بوقت گل از باده صبر فرمایی
کرا توان بودایدر چنین؟ چنین نتوان
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۹
ز شاخ پوده همی سر برون کند مینا
ز سنگ خاره همی سر برون کند مرجان
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۹
ز بسکه گور کنون برگ بید و لاله خورد
زمردین و عقیقین کند لب و دندان
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۹
گل از نسیم صبا کرد پر ز گل دامن
گل از سرشک هوا کرد پر گلاب دهان
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۹
اگر زمرد و یاقوت تاج شاهان بود
کنون ز خاره در آویختست و خار ه ستان
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۹
گمان بری که مرا ور از جود بهره دهد
کف امیر اجل ، شهریار در افشان