گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۱۶

 

نسیم از چمن و مشک از ختن گوید

گل شکفته ازان چاک پیرهن گوید

دلم نشست به خون تا به اشک شد همراز

کسی به طفل چرا راز خویشتن گوید؟

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴۴

 

چه ممکن است که عاشق گل و سمن گوید

مگر به یاد تو خون‌گرید و چمن‌گوید

زبان حیرت دیدار سخت موهوم است

نفس در آینه‌ گیریم تا سخن‌ گوید

به عشق عین طلب شوکه دیدهٔ یعقوب

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode