گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۵

 

در این زمانه کسی نیست رو به من خندد

مگر به روی دلم چاک پیرهن خندد

چو گل به باد دهد ساز و برگ هستی را

به هرزه هر که در این باغ یک دهن خندد

مرا ز یاد تو در سینه جوش فصل گل است

[...]

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode