گنجور

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

دلم ز مهر تو آن دم چو صبح دم می زد

که آفتاب رخت در قدم علم می زد

ز جام عشق تو بودم خراب و مست آنروز

که نقش بند قضا، رسم جام جم می زد

به بوی زلف تو آشفته آن زمان بودم

[...]

نسیمی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲

 

هنوز خسته دلم راه عدم می زد

که با گلوی خراشیده بانگ غم می زد

قضا هنوز نیفکنده بود طرح کنشت

که کوس بی ادبی بر در صنم می زد

هنوز حسن نگاری ندیده بود صلاح

[...]

عرفی
 
 
sunny dark_mode