گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۲

 

شدم هلاک و ز من جز دریغ و درد نماند

بباد رفت غبارم چنانکه گرد نماند

گذشت رقص کنان جان چو کرد از خود یار

بکوی او چه حریفان هرزه گرد نماند

کجا شد از می وصل تو سرخ رویی من

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۹

 

به مهر او اثرم جز دریغ و درد نماند

بباد رفت غبارم چنانکه گرد نماند

گذشت رقص کنان جان چو کرد یاد از خود

که نزد او چو حریفان هرزه گرد نماند

نماند از می وصل تو سرخرویی من

[...]

اهلی شیرازی
 
 
sunny dark_mode