گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵۱

 

دمید صبح و نگشتیم آشنای چراغ

شبی به روز نکردیم زیر پای چراغ

به ناامیدی من رحم کن که می سوزد

طبیب بر سر بالین من به جای چراغ

همیشه زیر سیاهی است داغ روزن من

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode