×
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۵۸ - و له یمدحه ویهنّئه بالعود من السفر مع الخلعة
زهی بنور جمال تو چشم جان روشن
زماه چهرۀ تو عذر عاشقان روشن
خیال روی تو اندر ضمیر من بگذشت
مرا چو آینه شد مغز استخوان روشن
زسوز سینۀ من گر نه آگهی تا من
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - در مدح شاه انس و جان مولی الموالی امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
چنانکه میشود از نور خور جهان روشن
شود ز نام علی قلب دوستان روشن
چراغ بزم جهان روی مرتضی است بلی
بود بنوروی این تیره خاکدان روشن
بلامکان ز مکان رفت چون رسول خدای
[...]