گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۰

 

کدام دل که تو غمزده زدی فگار نشد؟

کدام کس که ترا دید و بی قرار نشد؟

حرام باد زخاک تو بر در هر چشم

که هیچ بهره این چشم خاکسار نشد

بسوخت ناله من سنگ را، عجب سنگ است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۵ - عارف و کلنل نصرالله خان

 

به عهد چشم تو یک دل امیدوار نشد

برو که عهد تو برگردد اینکه کار نشد

به روزگار تو یک روز خوش به کس نگرفت

خوشت مباد که این روز روزگار نشد

نریخت باده به دور تو در گلوی کسی

[...]

عارف قزوینی
 
 
sunny dark_mode