گنجور

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۱

 

درخت بخل ترا کس ز بیخ برنکند

مگر که صرصر حمق تو بشکند آن را

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۴

 

ز دولت تو مرا دست داده بود دمی

به بندگیت که تاریخ روزگار من است

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۶

 

مرا به طلعت تو اشتیاق چندانی است

که زائران حرم را به کعبه چندان نیست

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۱۰

 

همی‌رسان به جماعت چو شاخ نخل کرم

وگرنه باش چو بید لطیف راحت روح

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۱۲

 

ملامتی نتوان کرد روستایی را

که پیش شهد و شکر نام کشک و دوغ برد

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۱۵

 

ز ذوق یار ملامت‌گران چو بی‌خبرند

به روی دوست چو خرگوش خفته می‌نگرند

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۱۸

 

به جای خویش بود گر درخت طوبی را

ز سلسبیل وز آب حیات آب دهند

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۲۱

 

درین دیار بدان زنده‌ام که گه‌گاهی

نسیم باد صبا زان دیار می‌آید

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۲۲

 

مرا به فکر چه حاجت که شعر من آبی‌ست

که طبع را ز لبت در دهان همی‌آید

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۲۳

 

بهانه می‌طلبد دوست گفتگویی را

وز این متاع شود گرم عشق را بازار

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۲۶

 

همیشه باد به کام تو گردش گردون

قدر ببسته بدین کار تا ابد میثاق

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۲۷

 

ملول شد دل ما در شب دراز فراق

مگر طلوع کند آفتاب روز وصال

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۲۹

 

چه گویم و چه نویسم که زین سفر چه کشیدم

ز روزگار پیاپی بدیدم آنچه بدیدم

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۳۱

 

ز چشم دوری و دل روز و شب ملازم توست

امید هست که محروم هم نماند چشم

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۴۲

 

هنوز صبح نخستین روز دولت توست

در انتظار طلوع جمال خورشیدی

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۴۶

 

برون ز عالم حس است جان خرده بینان را

به غمزه سوی یکدیگر اشارت‌های پنهانی

همام تبریزی
 
 
sunny dark_mode