گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۹۴

 

غبار هستی خود سرمه چشم فنا کردم

کفی خاکستر افسرده در کار صبا کردم

نمی سوزم اگر برق اجل در خرمنم افتد

که من در خوشگی از کاه گندم را جدا کردم

ز فوت وقت اگر در خون نشینم جای آن دارد

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode