گنجور

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

چه بود با سر زلف تو کار جان بسر آید

ز تارِ او گسلد رشته ایّ و جان بدر آید

سپر به پیش سپارد از این ستاره زمین را

گر آسمان همه با آفتاب و با قمر آید

بیا به بین که چه حال است از انتظار تو ما را

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

من آن نیم که دل آزرده از جفای تو باشم

گرم ز پیش نظر رانی از قفای تو باشم

تو کز برای منی اعتبارم از تو همین بس

من ارنه درخور آنم که از برای تو باشم

علی الصباح بهر سو که رهگذار تو باشد

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

بپای دار کشد محتسب ز میکده مستم

خدا کند که نگردد رهاقرا به زدستم

ز چشم سرخوش ساقی رهین عهد الستم

که تا بحشر نبینند جز پیاله بدستم

برغم زاهد مسجد که زد بسنک سبویم

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

زنی چو آتش می ساقیا بخر من هوشم

چنان بزن که بمحشر برند دوش بدوشم

برو فقیه فریبم مده بوعدۀ فردا

مرا صبوح چه حاجت چو مست باده دوشم

نه از حشیق چو صوفی در اهتمام عروجم

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

دلم بخستی و در خون گذاشتی و گذشتی

بحیرتم ز چه این صید کشتی و ز چه هشتی

چه لاله ها که ز غم ریخت بیتو چشم بدامن

کدام گلبن حسرت در اینچمن که نگشتی

اگر نه آتش روی تو بود آفت جانها

[...]

نیر تبریزی