گنجور

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

مخوان ز دیرم به کعبه زاهد که برده از کف دل من آنجا

به ناله مطرب به عشوه ساقی به خنده ساغر به گریه مینا

به عقل نازی حکیم تا کی به فکرت این ره نمی‌شود طی

به کنه ذاتش خرد برد پی اگر رسد خس به قعر دریا

چو نیست بینش به دیده دل رخ ار نماید حقت چه حاصل

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

امیدگاها امیدوارم که از جفایت روا نداری

جفاکشان را شود مبدل به ناامیدی امیدواری

ز تیغ جورش ز کار کارم گذشت و رحمی نکرد یارم

چگونه زین‌پس زیم که دارم هزار زخم و تمام کاری

کسی‌ست از جور باستانت ز حالم آگه بر آستانت

[...]

مشتاق اصفهانی