جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۰
ای دیده بشنو گفت من نظاره آن رو مکن
من خو به هجران کرده ام دیگر مرا بدخو مکن
ای کز پی نظاره ره بر کوی آن مه می کنی
یا ترک دین و دل بگو یا خود گذر زانسو مکن
رویش ببین ای باغبان شرمی بدار از روی خود
پیش چنان رو بیش ازین وصف گل خودرو مکن
ای بسته […]

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۹
ای پارسای کعبه رو عزم سر آن کو مکنراه ریا گم میکنی در قبلهٔ ما رو مکن
رسم به تانست ای پری دین کاهی و ایمان بریاما تو قدسی جوهری با این صفتها خو مکن
یارب چو من هر بیخبر کز فرقتت دارد خطربیخ حیات او بکن هجران نصیب او مکن
من صیدیام کز سرکشی حکمت شکارت میکندپرتکیه […]
