گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۳

 

ماییم و جانی بر دهان از جور هجران آمده

نی سهو گفتم جان به لب بر بوی جانان آمده

در انتظار وصل شد ده روزه ایّامِ بقا

مقصود کی حاصل شود عمری به پایان آمده

طاقت ندارم بیش ازین درد فراق دوستان

[...]

حکیم نزاری
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۴

 

من آفتاب وحدتم تابان بانسان آمده

من نور اسم اعظمم، پیش از تن و جان آمده

من شاهباز حضرتم، عنقای قاف قربتم

بی شک همای دولتم، اینجا بطیران آمده

هم نور سبحانی منم، هم گوهر کانی منم

[...]

اسیری لاهیجی
 
 
sunny dark_mode