گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۸

 

ما را چه جان باشد که تو بر ما فشانی ناز خود

بر شیر مردان تیز کن چشم شکار انداز خود

صد جانست نرخ ناز تو از بهر جان سوخته

بر چون منی ضایع مکن بشناس قدر ناز خود

جان باختم در کوی تو رنجه شدی، چه کم شود؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۷

 

ای کرده چشمت عالمی مست از شراب ناز خود

یک جرعه‌ای بر ما فشان از نرگس غماز خود

هرگز چه دانی حال من کز حسن و نازت چو نبود

چون کس ندیدی در جهان هرگز نگویم راز خود

از بیم خوی نازکت شب‌ها که افغان می‌کنم

[...]

اهلی شیرازی
 
 
sunny dark_mode