×
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۵۷
ای زلف دلبر من پربند و پرشکنی
گاهی چو وعدهٔ او گاهی چو پشت منی
گه دام سرخ مُلی گه بند تازه گلی
گه دِرْعِ مُعْصَفَری گه طوقِ نسترنی
گه خوشهٔ عِنَبی گه عُقْدهٔ ذنبی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۵
در لطف اگر بروی شاه همه چمنی
در قهر اگر بروی که را ز بن بکنی
دانی که بر گل تو بلبل چه ناله کند
املی الهوی اسقا یوم النوی بدنی
عقل از تو تازه بود جان از تو زنده بود
[...]