گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۰

 

ای دیده بشنو گفت من نظاره آن رو مکن

من خو به هجران کرده ام دیگر مرا بدخو مکن

ای کز پی نظاره ره بر کوی آن مه می کنی

یا ترک دین و دل بگو یا خود گذر زانسو مکن

رویش ببین ای باغبان شرمی بدار از روی خود

[...]

جامی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۹

 

ای پارسای کعبه رو عزم سر آن کو مکن

راه ریا گم میکنی در قبلهٔ ما رو مکن

رسم به تانست ای پری دین کاهی و ایمان بری

اما تو قدسی جوهری با این صفتها خو مکن

یارب چو من هر بی‌خبر کز فرقتت دارد خطر

[...]

محتشم کاشانی
 
 
sunny dark_mode